محل تبلیغات شما

داشتم عنوان رو می نوشتم یه لحظه خندم گرفت .فکر کردم بابام مثلا یهو این پست و ببینه چه فکری می کنه ؟ یا مثلا بچه های وب؟ ولی واقعا امروز یادم اومده که یه دوست پسر لازم دارم که فقط باهاش چندتا عکس دو نفره بگیرم.

وای امروز که تو کافه کتاب نشسته بودم به پسره رو دیدم تنها نشسته، یه لحظه خل شدم که برم پیشش بهش بگم ببخشید میشه چندتا سلفی با هم بگیریم؟:)) بعد همینطور تو این فکر بودم که خندم گرفت، یهو دیدم پسره داره نگام میکنه.بعدم بهم لبخند زد!!!!

واااای یعنی خیییلی ضایع بود. دیگه گفتم الان ماجرا میشه سریع جمع کردم اومدم بیرون، یعنی خیلی بد شد ،خدا کنه دیگه نیاد اونجا، البته آشنا هم نبود تا حالا ندیده بودمش جدید بود فک نکنم مشتری دائمی بود.

ولی حالا همه اینا تفصبر کیه؟ تقصیر مینا جون و باباخسرو.نمی دونید پارسال چه ماجرایی داشتم کهوقتی میرم همش دوست دارن عکسامو ببینن با دوستامو و فامیل و اینا. بعد گیر داده بودن دوست پسرت کو؟ 

وقتی گفتم ندارم اصلا باور نمی کردن.دیگه آخرش گفتم تو ایران اینجوریه تو سن من دوست پسر ندارن.یه چرتی گفتم بی خیال شن.ولی بعد یه شب  اتان اومده بود دنبالم که بریم پارتی،  اتان پسر دوست باباخسروئه که همسایه ام هستن،سه چهارسال ازم بزرگ تره.هی میگفتم  حالم خوب نیست وهزارتا چرت و پرت دیگه ولی هی میگفتن برو خوش میگذره ، آخرش مینا جون بهم گفت تو‌که با کسی نیستی برو باهاش،اتانم الان با کسی نیست خیالت راحت -_-

یعنی شانسم نداشتم،اون دیگه چرا با کسی نبود؟ -_-

خلاصه اونقد بد بود اونشب، کشتم خودمو تا بپیچونمشون نرم.چون بابا میگه وقتی اونجام حق ندارم تنها جایی برم. 

حالا الانم چهارتا عکس ندارم ببرم نشون بدم بگم با کسی ام که گیر ندن بهم.احتمالا سه شنبه فرزادم ( داداش فرزانه)بگم بیاد دو تا عکس دونفره تو کافه بگیریم تموم شه برههرچند نگمم خودش میاد همیشه:))) 

از دست این پدربزرگ مادر بزرگ!!!!!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها