امروز بابا اومد مدرسه،زنگ تفریح ها همش چشمم دنبال بابا بود که ببینمش ولی آخر مدرسه اومده بود چون زنگ که خورد بیرون منتظر بود.
گفتم بابا آخرشم کارخودتونو کردید؟ چی گفتید به مدیر؟
گفت یعنی من حق ندارم یه سر به مدرسه دخترم بزنم؟حتما باید زنگ بزنن برا شیطنات احضارم کنن که اشکال نداشته باشه بیام؟!
گفتم خب بگید چی شد؟
گفت مدیر زیر بار نرفته و گفته تو شیوه معلم ها دخالت نمی کنه.واسه همین با معلمم مستقیم حرف زده:| اونم گفته همه اولیا استقبال کردن اتفاقا و برای پیشرفت بچه ها وکار گروهی خوبه.
بابا هم کلی دلیل آورده که کارشون اشتباهه و اگه ده تا حسن داره مثلا پنجاه تا بدی داره.
گفتم خب آخرش چی شد بابا ؟
گفت هیچی حرفامو قبول داشت ولی براش افت داشت کوتاه بیاد.
گفتم خب بابا الان چه فایده داشت این کار؟ الان فقط از فردا معلمه یه جور دیگه بهم نگاه میکنه.
بابا گفت مثلا چجوری ؟
گفتم یه جوری دیگهیه جوری که انگار با بقیه فرق دارم:((
بابا خندید گفت مگه فرق نداری؟!!
من قهر بودم دیگه جواب ندادم.ولی باز پرسید که مگه فرق نداری؟
منم قاطی گفتم نه نه چه فرقی؟!!!!
گفت: فرقت اینه که تو دختر باهوش و یکی یدونه وخوشگل بابایی که نگاه معلما به هوش و ذکاوت و مهربونیته.تقصیر خودشون نیست
بابا خیییلی کلکه:)))
درباره این سایت