محل تبلیغات شما

فردا تفکر داریم، چون آسونه امروز فرزانه و بیتا هم باهام اومدن بام،اونقد قدم زدیم خیلی خوب بود خیلی خیلی. ولی هیچکدوم از این بیرون رفتنا اصلا بهم کیف نمیده وقتی یادم میاد که حداقل یه ماه دیگه نمی تونم اینجوری کیف کنم با بچه ها:(((

امروز بابا دیر اومد باز.بدجور اعصابم به هم میریزه وقتی دیر میادمخصوصا این چند روز آخر رو.چند روز پیشم دیر اومد گفتم بهش.گفتم تورورخدا این چند روز دیر نیایید ولی بازم.

دید ناراحتم، بغلم کرد عذرخواهی کرد گفت عوضش تا هر وقت بخوای بیدار میمونیم باهم ولی من.خرابش کردمگند زدم بهش:(((

داشتیم حرف میزدیم پرسیدم پرواز ساعت چنده؟ گفت نزدیکای 4صبح.اونقد ذوق کردم شنیدم گفتم واقعا ؟ آخ جون پس پنج شنبه ام هستیم.

ولی گفت پنج شنبه؟ نه دیگه میشه همون چهارشنبه.چهارشنبه باید ساعت ده یازده بریم فرودگاه.

وای اصلا یهو یخ کردم.من برای همه ساعتام برنامه داشتم،فک نمی کردم چهارشنبه باید حاضرشم.خودش گفته بود پنج شنبه :((

قاطی کردم باز.بد حرف زدم .بلند حرف زدم .وای اصلا دست خودم نیست :((( نمیخواست دعوا شه، خیلی تحمل کرد ،هرچی بلند حرف زدم آروم حرف زدکه کوتاه بیام ولی من.

آخرشم باز هیچی نگفت.فقط پاشد رفت بخوابه :'(

یه شبی که قرار بود اونجا همش به یادش سر کنم از دست رفت:(

+ دوست ندارم برم ،همین:(


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها