محل تبلیغات شما

فرزانه از قبل از تعطیلات برنامه چیده بود که یه روزشو بریم بیرون با بچه ها.من که نمی تونستم قبول کنم،به خاطر وضعی که داشتم، هم جریمه بودم هم هنوز تو قهر و درگیری بودم با بابا سر سفر.

امروز به فرزانه گفتم بلاخره ماجرای سفرمو.پکر شد.مثه من:((

گفتم میای حداقل تو این چند روز آخر ،  بزنیم بیرون همگی؟  گفت بچه ها قبول نمی کنن،وسط امتحاناست ولی بیخود می گفت ،وقتی گفتم دارم میرم همه قبول کردن گفتن مگه میشه گودبای پارتیتو نیاییم.واقعا دمشون گرم.البته اسم گودبای عزا مناسبتره ایندفعه:(

فقط هنوز از بابا اجازه نگرفتم.چون جریمه ام تا بعد امتحانا بود، ولی بعد امتحانا کجام دیگه؟!!:((

دیگه باید این یکی رو کوتاه بیاد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها