محل تبلیغات شما

اومدیم ویلای عمو شاهرخ.وقتی رسیدیم همه بودن به غیر از خود عمو،طبق معمول.باباجون مامان جون و عمه و زن عمو.عمو هم موقع شام رسید.

تا جمعه اینجاییم همه، بابا اولش گفت به خاطر تعطیلاته ولی.به خاطر رفتن منه.امشب حرف زدیم حسابی.از اولش می دونستم.حدس زده بودم، خب معلومهآخه کی تا حالا شده بود همه با هم چند روز بیاییم ویلا؟ 

به خاطر بابا همش سعی میکردم خوشحال باشم،امید داشتم،امید داشتم آخر حرفمون اونی بشه که من میخوام ولی.

وقتی امشب عمو بهم عیدی داد ، دست خودم نبود ، بهم ریختم یهو، حتی نتونستم یه لبخند معمولی بزنم.بازم خداروشکر یه ممنون خالی گفتم:(( 

آخه کی واسه عید فطر صد دلاری عیدی میده؟ بعدش دیگه داشتم خودمو میکشتم که گریه نکنم.بابا بردم حیاط، گفت سارا چیه؟ چرا اینشکلی شدی؟

دیگه بغضم ترکید گفتم بابا توروخدا بیایید همین الان حرف بزنیم،من اصلا بهم خوش نمیگذره اینجوری ،حالم خوب نیست.

گفت خب حرف بزنیمچی شده؟ چرا حالت بده؟

بهش گفتم دلم نمیخواد اونجا بمونم ،گفتم با هم بریم بهشون سر بزنیم باهمم برگردیم ولی منو نذارید اونجا ، توروخدا.

گفت مگه اولین باره باهم میریم ، من تنها برمی گردم؟ها؟ اولین باره؟ 

باورم نمیشد همچین چیزی گفت ،قاطی کردم.، آره خیلی وقتا عیدا سه تایی میرفتیم و بابا زودتر برمی گشت و من و مامان میموندیم ولی  چی مثل قبله که الان باشه؟ 

گفتم بابا یعنی واقعا هیچ فرقی نداره ؟ اون عید رفت ولی تنها رفت ،نه تنها هم نرفت با.

اصلا نمی تونستم حرفشو بزنم.گفتم بابا ،مامان سه ماهه رفتن منم دیگه دارم فراموششون می کردم، به جای اینکه کمک کنید دارید خرابش می کنید ، همین الانم خرابش کردید، چون فقط به خاطر شما جوابشونو دادم که اشتباه کردم.

گفت فراموشش کردی؟ فراموشش کردی آیفونش  غم دنیا رو یادت مینداخت ولی عکسش پس زمینه تبلتته؟ فراموشش کردی وکیلشو دیدی دیوونه شده بودی ولی عکسای تولدت با ماشینشو نگاه می کردی ؟ 

بازم گفت.خیلی چیزای دیگه ام گفت که نباید می گفت ،اصلا چرا اینارو می دونست ،حالم از خودم بهم خورد ،از بی عرضگیم،از حماقتم؛(((

دیگه گریه نمیذاشت حرف بزنم، به زور گفتم شماکمک کنید درست میشممیخواستم عکسارو پاره کنم که نگاه می کردم.نمی دونستم چی بگم دیگه:(

گفت راس میگی، کمک نکردم که کار رسید به اینجا ، که اینقد عذاب کشیدی این سه ماهو.چقد همش بهت گفتم با خودت لج نکن هیچوقت .ولی دیدمو هیچی نگفتم، فک کردم بلاخره حلش میکنی ولی راست میگی ، واقعا کمک میخوای بابا.من کمکت می کنم .با هم حلش می کنیم.

گفتم بابا خودشون گفتن زنگ نمیزنن که فک کنم، خودشون خواستن.منم میخوام فراموششون کنم که راحت باشم دیگه.خودشونم راحتترن اینجوری!باور کنید.

گفت مامانم اشتباه کرده خودشم فهیده که اون پیامو داده.همیشه ام واسه جبران وقت هست.

میریم که همگی جبران کنیم. همه اشتباه کردیم همه هم جبران میکنیم،باشه بابا ؟ قبوله؟تمومه؟

دستشو آورد جلو که دست بدم باهاش ولی من نمی تونستم، نمی خواستم قبول کنم. گفتم نه بابا من نمی تونم، نمی تونم اونجا بمونم ،اونجا با.

گفت مثل قبل میریم خونه باباخسرو، بعدش با مامان صحبت کن ازش اجازه بگیر این مدت خونه اونا بمونی، مامان حتما درک می کنه ، دیگه تموم؟بجنب دست بده.

گفتم من سه ماه میمیرم اونجا ،نمی تونم تحمل کنم،به خدا نمی تونم.‌

گفت خوبم می تونی.همیشه که عزا میگرفتی موقع برگشت، دوست داشتی بیشتر بمونی ؟حالا یه فرصت شده اونقد بمونی که خسته شی. بده؟ 

اشکم اصلا بند نمیومد چون باخته بودم دیگهگفتم بابا اون موقع فرق داشت سه ماه خیلی زیاده توروخدااا،،،

محکم بغلم کرد گفت گریه نکن دیگه سارای من. با بابا خسرو و مینا جون که بهت بد نمیگذره.یه ماه بمون باشه؟ بعدش نظرتو بگو، دوست داشتی برگردی میام دنبالت! 

دیگه به زور دستمو گرفت دست داد باهام گفت تمومه دیگه!توافق کردیم:))

گفتم اگه یه ماهم نتونستم

گفت دیگه حرف نباشه ، دیگه دست دادی توافق کردیم. 

بعدم خندید ولی من یه دل سیر گریه کردم باز

توافق تلخی بود و .هست.حالا حالاها:((((


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها