محل تبلیغات شما

امشب بابا جون اینا اومدن خونمون، ولی بابا دیگه نقش بازی نکرد ،هنوز همونجوری بود ، سرد بود، پیشش که نشستم دستشو ننداخت گردنم، بهم لبخند الکی نزد،  با هم شوخی الکی نکردیم، هیچ وقت تا حالا نشده بود بذاریم کسی بفهمه قهریم، هیچوقت، ولی امشب.:((

عمه باهام حرف زد، مثل همیشه ،حرفای قشنگ زد، حرفای خیال راحت کن، ولی هیچی مثه همیشه نیست، بابا مثله همیشه نیست قهرش مثل همیشه نیست، عمه هم خوب می دونست ولی میخواست یه کاری کنه باور کنم اشتباه می کنم، منم باور کردم، الکی باور کردم،دیگه گریه نکردمو واسه دلش لبخند زدم اما خوب می دونست اشتباه نمی کنم.

ولی آخرش گفتم: عمه، تا حالا بابامو اینجوری دیده بودید؟

فقط خندید گفت راستشو بخوای نه، تا حالا اینقد نگران ندیده بودم،کمتر نگرانش کن وروجک.

نمی فهمم چی‌میگه؟ بعضی وقتا نمی فهمم حرفاشو! وقتی فقط یه چیزی میگه و میره.

+خدایا امشب شب قدره، یعنی واقعا گناهام اونقد زیاده که لیاقت هیچکدومو نداشتم؟ اگه اینقد زیاده که هردوشو گرفتی ازم پس منم نمیخوام ببخشیم، بذار تموم شه ، بذار تموم شم، خدایا تمومش کن همین امشب، تنها دعای امشبم اینه.،،تموم شه.دیگه نمی تونم تحمل کنم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها