محل تبلیغات شما

فکرم آرامش نداره اصلا.از وقتی گوشی رو فروختم یه تیکه از مغزم همش بهش فک میکنه:( به اینکه بابا نمی دونه و باید بهش بگم.اصلا آسایش ندارم یه استرسی همش ته دلم هست سرش:(

دیشب خواب دیدم بابا حسابمو چک کرده خودش فهمیده اونقد پول گرفتم.وای اونقد بد بود:( از خواب که پریدم خیس عرق بودم تا چند دقیقه فک می کردم واقعا فهمیده.وقتی فهمیدم خواب بوده یه نفس راحت کشیدم بعدم رفتم یه لیوان آب خوردم قلبم آروم شه ، تا لیوان و آوردم پایین یادم اومد روزه بودم :/

واسه همین دیگه با خودم گفتم یه کم شروع کنم زمینه سازی کنم که بتونم یه جوری بگم بهش.

داشتیم افطار می خوردیم گفتم: بابا شما الان برای گیسو پولی میدید به باشگاه؟

با یه لبخند نگام کرد گفت چطور؟ 

فک کنم چون حرف از پول زدم فک کرد باز میخوام شروع کنم:(

گفتم همینجوری میخوام بدونم ،حالا میگم.

گفت آره خب، واسه نگهداریش پول میگیرن دیگه.نگفتی چطور حالا؟

گفتم هیچی میخواستم بگم منکه هیچوقت نمیرن اونجا بیایید بفروشیمش پولشو کمک کنیم به سیل زده ها.هم پول خودشو هم مثلا همین پولایی که میدید به خاطرش.

خیلی خیلی غافلگیر شده بود از حرفم قشنگ چند ثانیه فقط نگام کرد نمی دونست چی بگه.انگار می خواست یه جوری سردربیاره که از این حرفم چه نقشه ای دارم .فک کنم باورش نمی شد همینجوری همچین پیشنهادی داده باشم.خب واقعانم حق داشت اینجوری فک کنه:(( ولی من واقعا از ته دلم دوست دارم به سیل زده ها خیلی کمک کنیم.

آخر گفت: چی شد یه همچین فکری به ذهنت رسید؟

گفتم هفته پیش خودتون یادم انداختید برم سوارکاری.بعد دیگه یاد گیسو افتادم دیدم اصلا هیچوقت سوارش نمیشم هیچوقت اصلا یادشم نمی افتم خب چرا باید چیزی که دوست ندارم و ازش استفاده ام نمی کنم داشته باشم ها بابا؟ بهتر نیست به جاش پولشو کمک کنیم؟ 

گفت یعنی از گیسو بدتر میاد؟ که حاضری بفروشیمش؟ یا به خاطر کمک میگی؟ اگه به خاطر کمکه چشم همین فردا به اندازه گیسو از طرف تو کمک می کنیم بازم، خوبه بابا؟

گفتم نهمنظورم این نبود که مثلا شما کم کمک کردید یا اینکه بدم میاد از گیسو میگم خب چیزی که آدم استفاده نمی کنه رو خوبه به جاش یه استفاده بهتری بکنه.

گفت خب سلیقه آدم که همیشه یه جور نمی مونهالان دوست نداری ولی شاید پنج سال دیگه یهو ببینی عاشق سوارکاری هستی و همش دلت میخواد بری.اونوقت پشیمون میشی که دیگه گیسو رو نداری ها؟ به نظرم بیشتر فک کن.

بعدشم گفت ولی میدونی خیلی خوشحال شدم از این فکرت؟! واقعا بهت افتخار کردم ،اینجور فکر کردنت واقعا برام ارزش داره.مطمئن باش فردا از طرف تو کاری که گفتم انجام میدم.

باورم نمیشه قبول نکرد:( الان نمی دونم اوضاع رو بهتر کردم یا بدتر؟!! نمی دونم بعد از این حرفا قضیه گوشی رو بفهمه چیکار می کنه؟ چه فکری می کنه؟ احتمالا افتخارشو پس میگیره .حس میکنم گند زدم بدتر:_((وقتی گیسو رو قبول نکرد احتمالا گوشی رم قبول نمی کرد اگه میگفتم.

ولی حداقل بازم یه کمکی میشه به سیل زده ها.شاید خدا به خاطرش بهم رحم کنه یه کاری کنه بابا قاطی نکنه.

امروز و دیروز روزه گرفتم.خیلی خوب بود اصلانم اذیت نشدم.بازم میخوام ادامه بدم فعلا:)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها