محل تبلیغات شما

امروز قرارمون بود شیان، قرار بود سر یه ساعتی همه اونجا باشیم.ولی این بیتای  .زنگ زد گفت بیا فلان جا.من ساده ام رفتمدیدم بقیه ام همونجان.یکی از بچه ها گفت قراره بیتا ماشین بیاره. پنج دقیقه بعدم  اومد .

وای بعد از ماجرای عید هزارتا فکر اومد تو سرم که اگه چیزی شه چی میشه ولی بعد گفتم بی خیال جمعه ست خیابونا خلوته چیزی نمیشه.واقعانم چیزی نشد. سریع رسیدیم و چقدم خوش گذشت.

موقع برگشت همه پریدن تو ماشین ولی من گفتم خودم برمیگردم.اصلا انگار می دونستم قراره یه چیزی بشه.ای کاش پام می شکست سوار نمی شدم.

بیتا هی می گفت چرا ترسیدی تو که خودت این کاره ای.

منم دیگه سوار شدم ولی بیتا واقعا روانیه.مثه دیوونه ها رانندگی می کرد.هر چی می گفتم درست برو و گیر می افتیم گوش نمیداد.بقیه ام هی تشویقش می کردن اونم بدتر می رفت،وای رسیدیم به چراغ قرمز هنوز پنج ثانیه مونده بود سبز شه راه افتاد،یه سانت مونده بود که بزنه یه موتوری رو لت و پار کنهیعنی دیگه قاطی کرده بودما می گفتم نگه دار من پیاده شم ولی روانی می خندید می گفت استاد بی خیال چیزی نشد که.ولی چند ثانیه بعد موتور پلیس افتاد دنبالمون نگهمون داشت.من دیگه فقط می خواستم گریه کنم ولی اون خل و چلا باز مسخره بازی در میاوردن با پلیس شوخی می کردن.هیچی‌ دیگه همه رو بردن اداره پلیس بعدم شماره گرفتن زنگ بزنن.اونقد هول بودم که شماره بابا رو دادم ولی بعدش فک کردم ای کاش شماره بابا بزرگمو میدادم.چند دقیقه بعد پلیسه دوباره منو صدا زد گفت جواب نمیده این شماره ، وای اونقد خداروشکر کردم. بعد یادم اومد بابا معمولا تو باشگاه جواب نمیده.دیگه شماره بابا بزرگمو دادم اومد دنبالم.اونقد دعوام کرد گفت شما عید اون همه قولو به کی دادی؟ یه کارایی می کنی به بابات حق بدم هرکاری که می کنه

بعد از ماجرای تو عید من برای اینکه همه چی تموم شه کلی قول دادم علاوه بر اینکه قول دادم دیگه بی گواهینامه رانندگی نکنم قول دادم اصلا سوار ماشینی هم که راننده اش گواهینامه نداره نشم. اصلا فک نمی کردم یه روز پیش بیاد که سوار شم، تازه آخرشم اینجوری افتضاح شه،

گفتم باباجون اشتباه کردم نمی خواستم سوار شم نمی دونم چی شد.تو رو خدا به بابام نگید التماس می کنم.

ولی گفت اصلا فکرشم نکنم و رسیدیم خونه بهش زنگ میزنم.،،هرچی گریه زاری کردم گوش نداد گفت امکان نداره اجاز بدم بابات نفهمه و منو برد خونه خودشون و بعدم به بابام زنگ زد گفت بیاد دنبالم.

بابا که اومد نمی دونست من چرا رفتم اونجا وقتی ام پرسید بابا جون گفت سارا خانم خودشون تعریف می کنن.

منم گفتم میشه خونه تعریف کنم براتون.

اینو گفتم بابا دیگه اخماش رفت تو هم گفت اگر باباجون صلاح بدونن!

منم فقط با التماس به بابا جون نگاه کردم که اجازه بده.

دیگه برگشتیم خونه بهش گفتم.یه ریزم فقط عذرخواهی کردم و اعتراف کردم اشتباه کردم سوار شدم.

ولی گفت هر گذشتی کردم بدجوری پشیمونم کردی این یه ماهم دیگه هیچ‌کاری نکن شاید کمتر پشیمون شدیم هر دو.

نفهمیدم یعنی چی پرسیدم! گفت یعنی میری مدرسه میای خونه تا بعد امتحانات ترم.

گفتم بابا خواهش می کنم.

گفت از الان تا یه ماه آینده خواهش کنی ببخشمت ،کوتاه بیام ، بدترش می کنم سارا فهمیدی؟ دیگه اغماض نمی کنم که بعدش اینجوری پشیمونم کنی، بدترش می کنم که بفهمی اینقد راحت زیر خواهشا وقولات نزنی.

لعنت به خودم فقط.گند زدم به همه چی باز.ولی بازم صدبار خداروشکر کردماینکه بیتای احمق نزد به اون موتوریه،وای اگه میزد.یا اینکه بابا گوشی رو جواب نداد و خودش نیومد دنبالم.خودش یه بار دیگه میومد اداره پلیس مطمئنم اوضاع بدتر از این میشد.،،خیلی بیشتر عصبانی میشد.

+ ماجرای رانندگی عید و یه بار برا بچه ها تعریف کرده بودم.بیتا از همه بیشتر کیف کرده بود


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها