محل تبلیغات شما

امروز زنگ آخر که خورد بابا دم در منتظر بود. دیگه سوار شدم ولی هیچی نگفت.خیلی جدی بود.بعد رفت رستوران .میخواستم بگم من هیچی نمی خورم ولی انگار فهمیده بود،قبلش عصبانی  گفت فقط پیاده شو را بیفت.

اونقد بدم میاد وقتایی که زورگو میشه.

وقتی رفتیم نشستیم گفت چی میخوری؟ 

گفتم هیچی

گفت فقط یه بار دیگه می پرسم چی میخوری؟

یعنی دلم میخواست گریه کنم.هم حرصم گرفته بود هم گریه ام.

بلند شدم گفتم هیچی نمی خورم شما بخورید من بیرون منتظر میمونم.

گفت بشین سر جات صدای منو اینجا نبر بالا ،یه کاری نکن پاشم از جام ، اونوقت بد میبینی.

اصلا نمی دونم یهو چرا اینقد عصبانی بود.

منم دیگه نشستم گفتم خب باشه چرا اینجوری می کنید چی شده مگه؟

گفت چی شده مگه ؟!!! این مسخره بازی چیه درآوردی؟ واسه چی هیچی نمیخوری؟ ها؟

من چند روز بود هیچی نمی خوردم نمی دونم یهو چی شده بود!فک کنم تازه فهمیده بود که به غیر شام، ناهار و صبحونه هم نخوردم.

گفتم خب خودتون گفتید حقم فقط یه شام و ناهاره ؟ فک کردم همونم نخورم بهتره شما راحترید.

وای یعنی جوش آوردا ،دیگه صداش یه کم داشت می رفت بالا گفت شما خیلی بیجا کردی.

ولی همون لحظه گارسون اومد سفارش بگیره دیگه جلوی خودشو گرفت.

دیگه همه ام میشناسن مارو یه کم خوش آمد گفت و چرت و پرت دیگه بعد بابا نگام کرد گفت سارا جان بگو.

منم گفتم اشتها ندارم شما بخورید بابا.

داشت منفجر میشد از عصبانیت ولی آروم گفت اشتها زیر دندون بگو

منم غذایی که متنفرمو سفارش دادم از قصد ولی این گارسون بیشعور برگشت گفت عه فک کنم قبلا گفته بودید از این غذا بدتون میاد چه خوب که میخواید امتحانش کنید پشیمون نمیشید.

بابامم تازه حواسش جمع شد گفت الان که اشتها نداری یه غذایی بخور که دوست داری بعدم خودش سفارشو عوض کرد.

واقعا چرا آدم باید بره جایی که دیگه گارسوناشم بدونن چی دوست داری چی نداری أه.

گارسونه که رفت گفت غذارو که آورد مثه بچه آدم تا آخرشو می خوری فهمیدی؟ وگرنه به زور می کنم تو دهنت، می دونی که شوخی ندارم باهات.

غذارو که آورد من دیگه میخواستم گریه کنم واقعا، گفت شروع کن بجنب.

بغضم گرفته بود گفتم بابا آخه اینجا جای حرف زدنه خب میریم خونه حرف میزنیم.

گفت نه اینجا جای غذاخوردنه پس بخور فقط.

گفتم واقعا اشتهام کور شده نمی تونم بخورم حالم بد میشه. بریم خونه یه چیزی میخورم.

چند ثانیه قشنگ جلوی خودشو گرفت که داد نزنه بعد آروم گفت تا  این غذا رو تا ته نخوری هیچ جا نمیریم سارا پس شروع کن.

دیگه قشنگ با گریه شروع کردم به زور خوردم واقعا حالم داشت به هم میخورد.

کل راهم گریه کردم رسیدیم خونه نرفت تو دم در گفت پیاده شم.

گفتم قرار بود حرف بزنیم مثلا.

گفت تا شب بهت فرصت میدم به جوابایی که قراره بدی فک کنی چون قانعم نکنی حسابت رسیدس. 

واقعا مسخره ست مثلا من قهر کردم من ناراحتم بعد باز خطاکار منم حساب منو میخواد برسه


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها