محل تبلیغات شما

دیگه وقتی اومد که موقع شام بود.همیشه همینجوریه ،روزایی که ناهار و باهم بخوریم شبش دیگه خیلی دیر میاد.

همین که اومد صدام کرد بیا شام.منم دیگه هیچی نگفتم فقط رفتم خوردم بعدم باز رفتم اتاقم ولی چند دقیقه بعدش صدام کرد.

منم رفتم گفت خب بگوحرف بزن.

گفتم چی بگم؟

گفت اینکه واسه چی غذا نمی خوری

با التماس گفتم خوردم که بابا

فقط اینجوری نگام کرد -_- منتظر جواب بود.

گفتم امروز که گفتمچی بگم دیگه.

گفت نه مثه اینکه نیت کردی یه کاری کنی امشب اون کاری رو بکنم که دوست ندارم.من این همه بهت وقت دادم یه جواب درست حسابی بدی بعد داری اون جواب چرتی که من امروز نشنیده گرفتمو یادم میاری؟ ها؟

گفتم ببخشیدا بابا ولی فک کنم شما خودتون نیت کردید حساب منو برسید امشب:( خب چی بگم دیگه شما خودتون گفتید حقم یه شام ناهار بیشتر نیست.

گفت خب که چی گفتم حقته فقط شام و ناهار بدم بهت.کجای حرفم اعتراض داشت. من به اعتقاد خودمم عمل نکردم . حالا اعتراض می کنی غذا نمی خوری که چی رو ثابت کنی؟!

گفتم من حرفی ندارم بابا.

گفت معلومه که حرفی نداری،جوابی نداری.یه اخلاق خوبی که داشتی این بود که هر کاری هم می کردی پای کارت وایمیستادی پای نتیجه اش هر چی که بود وایمیستادی نه اینکه اینشکلی بزنی زیرش.قبول داری یا نه؟

من دیگه گریه ام گرفته بود گفتم من وایستادم پای کارم مگه چی گفتم فقط میخواستم اون شب حرف بزنیم ولی شما اصلا نذاشتید کهفقط گفتیداشتباه کردید اغماض کردید منم خواستم جبران کنم.

گفت آها پس خواستی اشتباه منو جبران کنی.بلند شو دیگه زیادی به چرندیاتت گوش دادم.

بعدم رفتیم تو اتاق گفت اینو می خوری تا یاد بگیری دیگه به جای من چیزی رو جبران نکنی اعتراضی ام داری مثله آدم حرف بزنی نه اینکه اعتصاب کنی.کی تا حالا اینجوری به چیزی رسیدی که بار دومت باشه ها؟نمی فهمیدم تا کی می خواستی ادامه بدی؟ تا راهی بیمارستان شی؟

هر جمله ام که می گفت بیشتر عصبی میشد.بعدم که

داشت می رفت گفت سارا نکن، اینجوری نکن با خودت با من.نکن سارا.

دلم براش تنگ شده برای بغل کردنش.موند برای فردا


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها