محل تبلیغات شما

امروز خاله زنگ زد.دیگه جواب دادم،مجبور بودم. 

وای از همون پشت تلفن  می خواست بزنه تو گوشم. اونقد که عصبانی بود. زیاد حرف نزدم، یه کلمه ای جواب میدادم‌ یعنی بیشتر از اون اصلا نمی تونستم حرف بزنم. 

کلی تهدیدم کرد ،گفت به خاطر نبودن اون حق ندارم جواب شو ندم حق ندارم نرم خونش گفت حق مادری گردنم داره، میخواستم بگم اون برای من چیکار که حقی مثه اون از شما گردنمه؟ بعدش یادم اومد میخواستم بگم آره راس میگید ، همه سیلی های عمرشو با دستای شما زد تو صورتم، خیلی مهمه، راس میگید نباید یادم بره.

ولیحیفحیف که نگفتم هیچکدومو ،فقط سکوت کردم.

آخرش گفت پنجشنبه میای پیشم. دقیقا از همین می ترسیدم که دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم، فقط گفتم چشم. الکی،چرت، گفتم چشم،.

به بابا گفتم باهاش حرف زدمو تبریک گفتم و.ولی آخرش گفتم گناه بی احترامی که بهشون میشه وقتیکه آخر هفته نرم اونجا گردن شماست.فقط گردن شما.

گفت خب برو که مرتکب گناه نشم:)

-_-

دوباره گفت شوخی کردم باهم میریم، نگران نباش:)

نمی دونم چه اصراری داره واقعاً. ولی دیگه بحث نکردم، باهام بیاد حاضرم برم.یعنی راهی نیست دیگه -_-


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها